ویژه نامه محرم1

شهید دستغیب مى نویسد. از مرحوم آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حایرى نقل شده است : اوقاتى که در سامراء مشغول تحصیل علوم دینى بودم ، اهالى سامراء به بیمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى مى مردند.

    روزى در منزل استادم مرحوم سید محمد فشارکى ، عده اى از اهل علم جمع بودند، ناگاه مرحوم آقاى میرزا محمد تقى شیرازى تشریف آوردند و صحبت از بیمارى وبا شد که همه در معرض خطر مرگ هستند.

     مرحوم میرزا فرمود: اگر من حکمى بکنم آیا لازم است انجام شود یا نه ؟همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلى .
فرمود: من حکم مى کنم که شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز، همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند، و ثواب آن را به روح نرجس خاتون ، والده ماجده حضرت حجه ابن الحسن علیه السلام هدیه نمایند تا این بلا از آنان دور شود. اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند.

    از فرداى آن روز تلف شدن شیعه موقوف شد و همه روزه ، تنها عده اى از سنى ها مى مردند به طورى که بر همه آشکار گردید. برخى از سنى ها از آشنایان شیعه خود پرسیدند؛سبب این که دیگر از شما کسى تلف نمى شود چیست ؟ به آنها گفته بودند زیارت عاشورا. آنها هم مشغول شدند و بلا از آنها هم برطرف گردید.

قافله امام ازمنزلگاه « شَراف » نیز گذشت. اولِ روز را که آزار گرما کمتر است ، همچنان رفتند . نزدیک ظهر ، امام شنید که یکی از یارانش تکبیر می گوید. فرمود: « الله اکبر، اما تو برای چه تکبیر گفتی؟» گفت : « نخلستانی به چشمم رسیده است .»

 اما آنچه او دیده بود ، نخلستان نبود؛ «حر بن یزید ریاحی » بود همراه به هزار سوار که می آمد تا راه بر کاروان ببندد.چیزی نگذشت که گردن اسبان نمودار شد.نیزه هایشان گویی شاخ زنبورهای سرخ ، و پرچم هایشان گویی بال سیاه غُراب بود.

از این سوی، آنک ، سپاه فاجعه نزدیک می شود... اما از دیگر سوی ، این سیاره سرگردان حُر است که در مدار کهکشانی اش با شمس وجود حسین اقتران می یابد و لاجرم ، جاذبه عشق او را به مدار یار می کشاند . امام کاروان خویش را به جانب کوه «ذوحُسُم » کشاند تا از راه آنان کناره گیرد و چون به دامنه کوه ذوحُسُم رسیدند و خیمه ها را برافراشتند ،‌حربن یزید نیز با هزار سوار از راه رسید ، سراپا پوشیده در سلاح ، تا آنجا که جز چشمانش دیده نمی شد .

 امام پرسید : «کیستی ؟» و حر پاسخ گفت :« حُربن یزید » امام دیگر باره پرسید: « با مایی یا بر ما ؟» و حر پاسخ گفت :« بل علیکم » آنگاه امام چون آثار تشنگی را در آنان دید ، بنی هاشم را فرمود که سیرابشان کنند؛خود و اسبانشان را .

   علی بن طعان محاربی گوید:« من آخرین نفر از لشکر حُر بودم که از راه رسیدم ،‌ هنگامی که راویه ها بسته بودند و امام بر در خیمه نشسته بود . مرا گفت : راویه را بخوابان . چون من مراد او را در نیافتم بار دیگر فرمود: شتررا بخوابان . شتر را خوابانیدم ، اما از شدت عطش نتوانستم که آب بیاشامم .امام فرمود : دَرِ مشک را برگردان . و چون من باز کلام او را درنیافتم ، خود برخاست و لب مشک را برگرداند و مرا سیراب کرد ...»